جدول جو
جدول جو

معنی زار مصر - جستجوی لغت در جدول جو

زار مصر
از دریاچه های اقلیم سوم (مصر و اسکندریه) بوده است ادریسی آرد: از شهر طناح واقع در کنار شرقی خلیج تنیس بسوی دریاچۀ زار میرود، این دریاچۀ بزرگ و پهناور در نزدیکی فرماء و متصل به دریاچۀ تنیس است، و فاصله آن تادریای نمک 3 میل است و بجز شهر تنیس جزیره دیگری بنام حسن الماء در آن واقع است، این جزیره در جهت فرماء قرار دارد و اسب ملک برذوین که پس از اسلام به خیال فتح شام افتاده بود در نزدیک آن در آب غرق شد، (کتاب ادریسی چ لیدن ص 154)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زار زار
تصویر زار زار
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم
زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن
زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن
زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
قریه ای است به صعید. (منتهی الارب) (تاج العروس). یاقوت آرد: زاره شهری است به صعید نزدیک به قفط. (از معجم البلدان). و در قاموس الاعلام ترکی آمده است: ناحیه ای بدین نام در صعید مصر است.
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شهری است در مصر که در سپیدی مانند گچ است. ابن فارسی گوید که قمری منسوب است به این شهر. گروهی از راویان از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام قسمت قدیم پایتخت مصر که پس از احداث قاهرۀ معزیه در 358 هجری قمری توسط جوهر سردار المعزلدین اﷲ در شمال یا شمال شرقی آن، به شهر جدید یعنی قاهره پیوسته شد و اینک به مجموعۀ شهر قدیم و جدید قاهره گفته می شود. خرابه های ممفیس، پایتخت قدیم مصر در دوران فراعنه، در دو فرسنگی جنوب قاهره است. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 285 حواشی و تعلیقات) : از آنجا (اسکندریه) میوۀ بسیار به مصر آورند به کشتی. (سفرنامه ص 70). و از مصر تا قیروان صدوپنجاه فرسنگ باشد. (سفرنامه ص 71). چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه مصر جنوبی است. (سفرنامه ص 74). میوه و خواربار شهر (تنیس) از رستاق مصر برند. (سفرنامه ص 66). صفت شهر مصر و ولایتش، آب نیل از میان جنوب و مغرب می آیدو به مصر می گذرد و به دریای روم می رود... این آب ازولایت نوبه می گذرد و به مصر می آید. (سفرنامه ص 68).
هست آسیه به زهد و زلیخا به ملک از آنک
تسلیم مصر و قاهره بر قهرمان اوست.
خاقانی.
با وجود چنین دو حجت شرع
ری و خوی کوفه دان و مصر شمار.
خاقانی.
مصر و بغداد است شروان تا در او
هم زبیده هم زلیخا دیده ام.
خاقانی.
روزی از این مصر زلیخاپناه
یوسفیی کرد برون شد ز چاه.
نظامی.
- مصرالقدیمه، محلۀ قدیم واقع میان جامع عمرو ساحل راست نیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مِ)
مرادف ماه کنعان است. (آنندراج) :
ز صد هزارپسر همچو ماه مصر یکی
چنان شود که چراغ پدر کند روشن.
صائب (از آنندراج).
رجوع به ماه کنعان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ مِ)
کنایه از نیزه و سنان مصری باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
گریه شدید از سوز دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاج مصری
تصویر زاج مصری
شتر دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار مار
تصویر تار مار
زیر و زبر پریشان و پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
به حال زاری، به حالت خواری و زبونی
فرهنگ فارسی معین
گریه ی شدید، گریه ی توام با ناله
فرهنگ گویش مازندرانی
لفظی برای فراخواندن گاو ماده به هنگام دوشیدن شیر
فرهنگ گویش مازندرانی